به دنیا میآییم و میمیریم و دیگربار زنده نخواهیم شد
به دنیا میآییم و میمیریم و دیگر بار زنده نخواهیم شد
(( یا اَیُّها الاِنسان انَّکَ کادِحٌ الی رَبِّک کَدحاً فمُلاقیه ))
ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت می روی و او را ملاقات خواهی کرد!
من در رحم مادرم بودم. به زور گفتند که تو باید بروی! این جا، جای تو نیست. نخواستم. مقاومت کردم. جبرییل آمد. من را به زور از آنجا اخراج کرد. برای همین گریه میکردم. صدای موجهای دریا برایم لذتبخش است. شاید من را به یاد آنجا میاندازد.
به اینجا آمدم. یکرنگ، سفید. رنگها به من هجوم آوردند. یک هجوم همهجانبه. نفهمیدم چه شد! اصلا نفهمیدم که چرا اینگونه شد! میبینم که سرگرم شدهام. من با بازیچههایم خوش هستم. زندگی میگذرانم. ای انسان! چرا میگوید انسان؟ همه ما انسانیم. همه ما فراموشکاریم! خیلی چیزها یادمان رفته است. باید به یاد بیاوریمشان. (( به راستی که تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت میروی )). پس همه ما به سوی او میرویم. همه ما در زندگیمان رنج خواهیم کشید. (( لَقَد خَلَقنَا الانسان فی کَبَد )). او گفت که من محکوم به رنجم. من میتوانم بمانم. همینجا، در همین مرداب، در همین مرداب رنگی. رنگها را بپذیرم. آنچنان رنگ بگیرم که بشوم جزئی از خود این مرداب. آنچنان سنگین شَوَم که دیگر نتوانم حرکت کنم. تا باد کنم و پر شوم از این همه رنگ!!! این هم رنج کشیدن است. بد دردی است. درد این است که نتوانی حرکت کنی! درد این است که پایت یکجا بسته باشد. درد این است که اسیر باشی. درد این است که احساس رکود کنی! احساس بیحاصلی. ای کاش بیحاصل بودم! درد این است که احساس بدحاصلی کنی!!!!
من میتوانم حرکت کنم. من میتوانم بروم. اما به کجا؟ نمیدانم، میدانم اما ایمان ندارم. ایمان ندارم اما وقت آزمون و خطا هم ندارم. بله، ((فعلا)) بهترین جواب برای من همین است. من ایمان ندارم اما وقت هم ندارم! پس از همین راه میروم. من در حرکت رنج خواهم کشید.
باید حرکت کنی و رنج بکشی. باید آنچنان رنج بکشی که خسته شوی! باید آنچنان رنج بکشی که دیگر چیزی نداشته باشی! باید آنچنان رنج بکشی که بفهمی ((سبب ساز)) و ((سبب سوز)) یعنی چه! آری، باید آنچنان رنج بکشی که بمیری!
این ((مردن)) که میگویم، از جنس مرگی نیست که در ذهنمان داریم. این است که میبینی هیچ چیز نداری و تنها هستی. رنج حرکتت آنقدر زیاد بوده است که تا اعماق جانت درک میکنی که دیگر نمیتوانی! (( لا الهَ الّا انت. سُبحانَکَ انّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین )). به خودت ظلم کردهای. که خودت را با چه چیزهایی سرگرم کرده بودی. به خودت ظلم کرده بودی چون خودت را نشناختی که (( مَن عَرَفَ نَفسَه، فَقَد عَرَفَ رَبَّه )). هر چقدر توضیح دهم، نمیتوانم. من که هیچگاه دوباره متولد نشدم. من که هیچگاه مبعوث نشدهام پس همین بس که در وصف خودم بگویم (( نَموتُ و نَحیا و ما نَحنُ بِمَبعوثین )). در این باتلاقی که در آن هستم، زندگی میکنم و میمیرم و هیچگاه دوباره زنده نخواهم شد.
اما او میگوید، او میگوید، من نمیدانم، میگوید که ما زندهاش خواهیم کرد.(( فاستَجَبنا لَه و نَجَّیناهُ مِنَ الغَم و کَذلِکَ نُنجِی المومِنین )). او میگوید. سعی میکنم بروم(( لِیَطمَئنَّ قَلبی )).