من، شجریان، اوج لذت شنوایی
من، شَجَریان، اوج لذت ((شنوایی))!!! (eargasm)
من در مترو نشستهام. هندزفری در گوشم.(( ای مطرب دل زان نغمه خوش، این مغز مرا پر مشغله کن!!!)). تحریرها در کلمات((دل))،((خوش))،((مرا))،((کُن)) دیوانهام میکنند. چهچهه بعدش، روحم را پرواز میدهد. تا همینجا هم من ارضاء شدهام ولی انگار دستبردار نیست. تازه اولش است!!!چه بهتر!!! بگذار کارش را بکند.
***
(( نفسم گرفت از این شب، در این حصار بشکن، در این حصارِ جادوییِ روزگار بشکن )). میخواهم بلند شوم و شروع کنم به شکستن شیشههای مترو!!! ولی صبر کن!!! (( تو که تَرجُمان صبحی به ترنم و ترانه، لب زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن )). حس میکنم دارم از لذت میترکم. اما هنوز وقتش نیست!!! ریتم را آرام میکند. فهمیده که دارم منفجر میشوم. دوباره اوج میگیرد.(( بسرای تا که هستی که سرودن است بودن، بسرای تا که هستی که سرودن است بودن، به ترنمی، به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن))کل فلسفه زندگی شاید در همین (( که سرودن است بودن)) خلاصه بشه و حالا ضربه آخر (( شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه، شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه، تو به آذرخشی این سایهی دیوسار بشکن)) اما نه!!! اشتباه کردم!!! (( ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجااااا، تو ز خویشتن برون آ، سپه تَتار بشکن، ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجاااااا، تو ز خویشتن برون آ، سپه تَتار بشکن)) تحریری که در کلمه (( اینجا )) میزند، بگذریم.......
***
دیگر در مترو نیستم. روحم در آسمانهاست. کمی خستگی دَر کنیم. ولی همایون کار خودش را میکند. آرام، آرام!! (( ای همدم روزگار چونی بی من؟ ای مونس و غمگسار چونی بی من؟ من با رخ چون خزان زردم بی تو، تو با رخ چون بهار چونی بی من؟)) از آسمان میآیم پایین. اینجا را زمینیتر میخواند.(( ای زندگی تن و توانم همه تو، جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو، تو هستی من شدی، از آنی همه من، من نیست شدم در تو، از آنَم همه تو)). چرا وقتی این را میگوید یاد گذشتهای میفتم که اصلا وجود نداشته است. من؟؟؟ عشق؟؟؟ (( عشقت به دلم درآمد و شاد برفت، بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت، گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین، بنشست و کنون رفتنش از یاااد برفت)). مگر من در دلم میل و تمنایی دارم؟؟؟ مگر من هدفی دارم؟؟؟ (( ای در دل من میل و تمنا همه تو، و اندر سر من مایه سودا همه تو، هرچند به روزگار در مینگرم، هرچند به روزگار در مینگرم، امروز همه تویی، امروز همه تویی و فردا همه توووو، فردا همه توووو ))
***
غرق فکر!!! ولی میگوید زیاد فکر نکن!!! این را داشته باش!!! (( نه فرشتهام نه شیطاااان! کیَم و چیَم؟ همینم! )) تو را در چند جمله به سادگی توصیف میکند (( نه فلک بر آستانم، نه خدا در آستینم ، نه حق حقم ، نه ناحق، نه بدم، نه خوب مطلق، سیه و سپیدم ابلق که به نیک و بد عجینم)) اصل مطلب هم همین است! لبت را بر لب یار(؟؟؟؟) بگذار و تا میتوانی، مزه آن را بچش! ابن الوقت باش ای رفیق!(( تب بوسهایم از آن لب به غنیمت است امشب، که نه آگاهم که فردااااا چه نشسته در کمینم، که نه آگاهم که فرداااا چه نشسته در کمینم))
***
هر کس مرا از بیرون نگاه کند، جوانی را میبیند که به دوردست خیره شده و حداکثر با انگشتانش ضرب گرفته!! اما این جوان چه در سرش دارد؟؟؟ اه، فضاسازی موسیقی اول تصنیف عالیست. و حالااااا شروع!!!!! (( بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود، داغ تو دارد این دلم، داغ توووو دارد این دلم جای دگر نمیشود، جای دگر نمیشود، بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود، داغ تو دارد این دلم، داغ توووو دارد این دلم، جای دگر نمیشود))) آخر این (( تو )) کیست؟؟؟ هیچکس! زاییدهی تخیلاتت است.(( دل بنهند بر کنی، توبه کنند بشکنی، این همه خود تو میکنی، بی تو به سر نمیشود)) راست میگوید. هیچ اختیاری از خودمان نداریم. جبر! جبر! جبر! (( خواب مرا ببستهای، نقش مرا بشستهای، خواب مرا ببستهای، نقش مرا بشستهای، وز همهام گسستهای، بی تو به سر نمیشود ، بی تو به سر نمیشود، بی تو به سر نمیشود ، بی تو به سر نمیشود)) لامصب!!! بگو این (( تو )) کیست؟؟؟
***
کمکم رسیدم به حبیب الله! باید هندزفری را از گوشم دربیاورم. البته هیچ اجباری نیست. ولی زیادهروی هم خوب نیست. مزهاش به همین کم گوش دادنهاست!!!