سفرنامه عراق ۳
سفرنامه عراق
سامرا و کاظمین(بغداد)
فقط برای محمدصالح سپهری!
نمیدانم برای شما پیش آمده است یا نه؟ من هر از گاهی اینطوری میشوم. بیحال میشوم. حال عبادت کردن کم میشود. البته بهتر است بگویم که بیشتر اوقات اینطوری هستم. مثلا به ندرت زمانهایی پیش میآید که میخواهم نمازم را طولانیتر کنم یا بعد از نماز مینشینم و یک تسبیحاتی میگویم یا مثلا سر نماز قنوت را میخوانم.( در حالت عادی دعای قنوت را نمیخوانم). مثلا اوایل ماه رمضان هر شب یا ۱۷ رکعت نماز قضا میخواندم یا نماز شب... ولی خب این ناپرهیزیها خیلی کم اتفاق میفتد.
متاسفانه یا شاید خوشبختانه در این سفر هم طبق معمول زیاد حال عبادت کردن و نماز خواندن و دولا راست شدن نداشتم. بقیه بچهها خیلی قوی عمل میکردند. از نماز شب و نافله صبح و ظهر و عصر و ... گرفته تا نماز مقامهای چندگانه در این مسجد و آن زیارتگاه. البته دلایل فیزیولوژیکی هم باعث این نماز نخواندن میشد. حالم خوب خوب بود. نمیدانم چه بدبختیای گریبانگیر ما شده بود. تا وضو میگرفتم، نگه داشتنش کار سختی میشد!!! کلا ای کاش میشد برای نمازهای مستحب، حکم وضو را برمیداشتند. من خودم قول میدهم نماز شبم ترک نشود.!!!
***
هوای سامرا خیلی خیلی گرم بود. گرم نبود، داغ بود. داغ!!! خورشید کمکاری نمیکرد. چنان میتابید روی سر و صورتت که انگار با تو پدرکشتگی دارد.
شهر ویرانهای بود. تا همین چند وقت پیش دست داعش بوده است. وجب به وجب عکس مقتدی صدر روی دیوارهای مسیر حرکت از اتوبوسها تا حرم نصب شده بود. سربازهای حشد شعبی برای زیارت میآمدند. امانتداری اسلحه داشت!!! بهشان خداقوت گفتیم. بر خلاف سایر شهرهای زیارتی، اهالی سامرا اکثرا سنیاند.
مسیر پر بود از دیوارهای بتنی...
آخر برای چه؟؟؟
برای جلوگیری از حمله انتحاری!!!
این چه وضعش است دیگر؟ دلم بدجوری برای امام هادی و امام حسن عسکری سوخت.
آیا بگویم حرم؟ حرم نبود. استراحتگاه بود. استراحتگاه کثیف. از این استراحتگاههای سر راهی. ملت برای خودشان روی زمین ولو شده بودند. غذا میخوردند. از دست مردم عصبی شده بودم. خودتان را جمع کنید. فرشها کثیف بود. دیوارها خراب بود. کف زمین خراب بود. همه جا خراب بود. حتی گنبد هم به تازگی درست کرده بودند. هنوز آثار خرابی از انفجار قبلی در حرم باقی مانده بود.
به شبستان رفتم تا ضریح را زیارت کنم. آیا بگویم ضریح؟ زندان بود. امامین و همسرانشان را در آن زندانی کرده بودند. البته آقای خسروی فرمودند که این ضریح، موقت است. انشاءالله!
از شبستان بیرون آمدم. از یکی پرسیدم که این سرداب معروف امام زمان کجاست؟ مادرم خیلی سفارش کرده بود که حتما آنجا بروم و زیارت آل یاسین بخوانم.
از پلههای سرداب پایین رفتم. دیدم یک ضریح مانندی درست کردهاند. پرسیدم این چیست؟ گفتند آخرین جاییست که امام زمان در غیبت صغری در آن دیده شده. با خودم گفتم خب من الان چه کار کنم؟ :|||| دیدهاند که دیدهاند. مگر امام الان نیست؟ مگر امام زنده نیست؟ مگر امام حاضر نیست؟ این کارها پس برای چیست؟
زیارت آل یاسین؟ ببخشید مادرجان. اصلا حال ندارم. خیلی شیک و مجلسی در سرداب امام زمان دراز کشیدم و خوابیدم.
***
از سامرا به زیارتگاه سیدمحمد( برادر امام موسی کاظم ) رفتیم. برای خواندن نماز ظهر و عصر و صرف ناهار. لازم به ذکر نیست که در آنجا هم دراز کشیدم. بسیار خسسسته!!!
***
از نکتههای واقعا فان(fun) این سفر میتوان به اتوبوس اشاره کرد. خواب بودم. با یک تکان شدید اتوبوس از خواب بلند شدم. فکر کردم تصادف کردیم. دیدم نه، خبری نیست. کمک فنرهای عقب اتوبوس خراب شده بود. با کوچکترین دستاندازی، سرمان به سقف اتوبوس میخورد. از طرفی میخواستیم بخوابیم، از یک طرف انگار سوار ترن هوایی شده بودیم. کار به جایی رسیده بود که داشتم از عصبانیت میخندیدم. کمرمان سرویس شد. ولی کلی خوش گذشت. جالب این بود که بچههایی که جلوی اتوبوس نشسته بودند، اصلا ما را نمیفهمیدند و با تعجب نگاه میکردند.
***
کاظمین نزدیک بغداد است. مثل شهرری و تهران میمانند. سبک و مدل زندگی در کاظمین با بقیه شهرهایی که در آن بودیم، فرق میکند. برای مثال در هتل ما ( که الان اسم آن را فراموش کردم ) که واقع در خیابان منتهی به حرم بود، تا پاسی بعد از نیمه شب صدای فروشندگان مغازههای زیادی که در این خیابان بودند، میشنیدی. این زنده بودن مخصوص پایتختهاست.
حجاب هم در کاظمین مثل کربلا و نجف نبود. اکثر خانمها و دخترها با مدل پوشش عربی رفتوآمد میکردند. در کاظمین بود که علاوه بر دختران روسی که از قدیمالایام دلبستگی عمیقی به آنها داشتم، نسبت به دخترخانمهای جوان عرب و بالاخص لبنانیها، احساس علاقه کنم!!!!!!!!!!!!!
***
حرم
کاظمین با آن گنبدهای دوقلوی معروفش. پدر و پسر امام رضا...
حرم قشنگی بود. همان شبی که در حرم بودیم، بعد از نماز مغرب و عشاء، آقایی در
بلندگوی حرم شروع کرد به خواندن حدیث کسا با همان لهجه عربی قشنگ و اتمام جملات با
تحکم. مادر من علاقه خاصی به حدیث کساء دارد. هر موقع آن را میخواند، اشک میریزد.
یاد اشکهای مادرم که افتادم، من هم گریهام گرفت. همینطوری الکی:))
***
اول با صدای خواندن یک سرود خیلی ملایم شروع شد. نمیدانم هندی بودند، پاکستانی بودند.... داشتند در صحن یک سرودی میخواندند. به مرور صدایشان بلندتر شد و احساس میکنم که حتی جمعیتشان هم زیاد شد. بلند شدند. آمدند جلوی اکیپ ما. آنجا شروع کردند به سرود خواندن و مثل هیئتهای ما، کوچه زدن. که ناگهان یکدفعه شروع شد. سینه زدن و تو چه میدانی که سینه زدن چیست؟ سینه میزدند، سینه زدنی!!! صدای سینههایشان در کل حرم میآمد. بدجوری میزدند. به رسم همیشه، اول تحریک شدم که بروم بینشان. با دیدن اینجور سینهزنیها کلا تحریک میشوم. حتی یکی از آنها اشارهای کرد که اگر میخواهی بیا!!! خواستم بروم. دیدم سینه زدنشان اوج گرفت. با مشت به صورتهایشان میزدند. واقعا خودشان را میزدند. الکی نبود. ترسیدم. نرفتم:|||||
***
محمدجواد طاووسی گفت که امام جواد خوب زن میدهد. رفتم جلوی ضریح. گفتم: (اگر بعد از صد و بیست سال خواستم زن بگیرم، یک مورد خوبش را بنداز در زندگی ما! یک کسی که حداقل کمی اشتراک فاز داشته باشیم )
البته اکثر دعاهایی که در نجف و کربلا کردم، وقتی آمدم تهران، برعکس شدند:))) خدا به خیر کند! معلوم نیست این دعا چطور اجابت شود و گیر کدام زن عفریتهای بیفتم:|||
***
در فرودگاه بینالمللی بغداد، ۲ بار چمدانهایمان را با سگ بررسی کردند!!!! چند بار هم اتوبوسمان را عوض کردیم. قدر امنیت را بدانیم.
***
خداحافظ عراق! سلام ایران!
اما خب از بغداد و فرودگاهش کم گفتی
من معنی مهماندار رو تو فرودگاه بغداد فهمیدم