شهرآشوب | یادداشت‌های سینا طاهری

یادداشت‌های یک انسان معمولی

شهرآشوب | یادداشت‌های سینا طاهری

یادداشت‌های یک انسان معمولی

درباره بلاگ
شهرآشوب | یادداشت‌های سینا طاهری

من، سینا طاهری، یک انسان معمولی، در این وبلاگ یادداشت‌ها و روزمره‌نویسی‌های خود را با شما به اشتراک می‌گذارم.

۰۴ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۵

قشم‌نامه

باسمه تعالی

قشم‌نامه

امسال برای اولین بار به دو جای مختلف سفر کردم. اول کشور عراق و بعد هم جزیره قشم. جالب اینجاست که در همین سال قسمت شد که برای بار دوم هم به این جاها بروم. در قسمت طبقه‌بندی موضوعی و دسته گزارش می‌توانید سفرنامه من به کشور عراق را بخوانید.

قبل سال تحویلی به شوخی به مادربزرگم که ما او را از بچگی، "مامانی" صدا می‌کنیم، گفتم امسال، سال خوبی نبود. گفت این حرف را نزن. تو امسال دو بار به کربلا رفته‌ای، برای خودت بزن به تخته... دیدم حرفش منطقی است. خدا را شکر...

 

روز پنج شنبه مورخ ۲۶/۱۲/۱۳۹۵حدود ساعت ۱ بعد از ظهر قطار حرکت کرد. قطارمان واقعا خوب بود.

ما که در تمام عمر، به غیر از یک‌بار در عهد خردگی، سوار قطار درست و حسابی نشده بودیم و کل تاسیسات شرکت رجا را منحصر در همان قطارهای لکنته و قراضه که در اردوهای مدارس و دانشگاهِ گدا با مامورین بدعنق می‌دیدیم، این افتخار نصیبمان شد که یک بار هم با قطاری که لوکوموتیوش به کوپه‌هایش بیرزد، به سفر بندرعباس برویم... جمعه صبح طرفهای ساعت هفت و نیم، هشت به ایستگاه بندرعباس رسیدیم. از راه‌آهن بندرعباس هم سریعا به سمت پایانه مسافربری دریایی شهید حقانی رفتیم که بلیط لنج یا بهتر بگویم "اتوبوس دریایی" بگیریم برای قشم.

 این سفر دریایی تقریبا سه ربعه واقعا تجربه جالبی بود. هوای بسیار سبک دریا که لای موهایت می‌پیچد، دیوانه‌ات می‌کند. دریا جذبه خاصی دارد که دلت می‌خواهد سکوت کنی و صدایش را گوش کنی. سکوت کنی و آب را ببینی. حقا که نگاه کردن به دریا عبادت است، چون باعث میشود که به فکر فرو بروی. البته این را هم بگویم که در راه برگشت یعنی از قشم ( اسکله شهید ذاکری ) تا بندرعباس، نمی‌دانم چه شده بود که می‌خواستم بالا بیاورم. شناور خیلی پایین و بالا می‌شد...

فکر کنم ساعت یازده و نیم یا دوازده ظهر جمعه در آپارتمانی که اجاره کرده بودیم، مستقر شدیم. دفعه قبلی ( اواخر آذر ماه ) با هواپیما آمده بودیم. تقریبا یک ساعت و نیم طول کشیده بود ( تا خود قشم. البته فرودگاه قشم تا خود شهر حدود ۴۵ دقیقه با ماشین فاصله دارد ). میخواهم بگویم که اگر یک موقع خواستید که عازم سفر شوید آن هم با قطار، فکر طولانی شدن مدت سفر باشید. اگر قطارتان لگن باشد، پیرتان میکند. برای ما الحمدلله خوب بود.

من بلد نیستم طوری سفرنامه بنویسم که به دردتان بخورد، بنابراین فقط به چند نکته که در این سفر برای خود من حائز اهمیت و جالب بود، اشاره می‌کنم. ممکن است بعضی از نکات هم در ذیل نکات دیگر بگویم::

——————————

نکته اول: سفر یک فرم است، یک چارچوب و یک قالب است. اینجور سفرهای تفریحی به خودی خود، محتوای خاصی ندارند. آنچه که محتوای این سفرها را می‌سازد، همسفران آدم هستند.

من با خانواده مادری خود به این سفر رفته بودم. در یک جمله اینکه "همسفران" ایده‌آل "من" نبودند. روی دو کلمه "همسفر" و "من" تاکید ویژه دارم.

روی کلمه همسفر تاکید دارم به این دلیل که انتقاداتی که در ادامه به آنها دارم، چیزی از محبت من به داییها و خاله و ... نمیکاهد و بالعکس ( اگر بخوانند این مطلب را البته )

به طور کلی جزیره قشم، دو دسته نیاز را ارضا می‌کند!!! یعنی دو سرگرمی و تفریح عمده در این جزیره وجود دارد.

اول) خرید و زیرمجموعه‌های آن: شاپینگ سنتر و بازار و مال mall و دستفروش و جنس ارزان و پرسه زدن در پاساژها و...

این مورد اول به شدت مورد علاقه خانواده و همسفران من بود و به شدت برای من منفور بود. "هدف" همسفران از آمدن به جزیره همین مورد اول بود و هدف من چیزی که در ادامه می‌گویم.

دوم) زدن به دل طبیعت زیبای جزیره قشم، دیدن مکانهای طبیعی قشنگ مثل جزیره هنگام و جزایر ناز و جنگلهای حرا و شترسواری و دیدن ساحل‌های مختلف و... من درباره هیچکدام از اینهایی که گفتم، اطلاعی ندارم چون در این یک هفته به هیچکدام از این جاها نرفتم. فقط عکسهایش را دیدم و حسرت خوردم :))

بیست و چهار ساعته از این پاساژ به آن پاساژ و از این بازار به آن بازار می‌رفتیم.

هر از گاهی هم سر مادرمان غر میزدیم که: این چه وضعش است؟ ولی خب آن بنده خدا هم تقصیری نداشت. پدرمان قدرت مدیریتی ای ندارد که بخواهد خودش تصمیم بگیرد که چه کنیم و چه نکنیم. هیچ وقت هم نداشته. ما هم انتظاری نداریم. مادر هم جایی خوش است که فامیلهای خودش باشند. می‌گویم تقصیری ندارد. چون در جمع هم‌دندان داشت. زن هم هست. از خرید خوشش می‌آید. نه ما آن بنده خدا را درک میکنیم و نه او ما را...  به ناچار تا الان و در خانواده ما مادرم مدیر بوده است. زن هم نمی‌تواند مدیریت کند چون از لحاظ احساسی ضعیف است و خودش را با این کار پیر میکند. خصوصیات شخصی‌اش هم موثر است. دیکتاتور تا حدی. فکرش را بکن. زن باشی، دیکتاتور هم باشی، سنت هم هی زیاد شود، دو تا پسر جوان که هر دو هم مدعی هستند، داشته باشی... اذیت می‌شوی!!! دیدم که میگویم...

این فامیل هم خیلی عجولند و جو می‌دهند، زیاد هم حرف میزنند. رو اعصابند. برای هر مسئله‌ای یک تحلیلی دارند. فی نفسه عیبی ندارد. عیبش اینجاست که عمیقا معتقد باشی که تحلیلت درست است و لا غیر... اهدافمانمان هم که از سفر با همدیگر فرق میکرد... اینها میرفتند پولشان را در پاساژ حرام میکردند و بعد می آمدند خانه نان و پنیر و گوجه می‌خوردند. آمده بودیم قشم که ماهی بخوریم و میگو، همه‌اش شد قیمه و عدس پلو و ماکارونی و استانبولی و مرغ.

بگذریم، خیلی گله کردم. همه‌تان فهمیدید که زیاد حال نکردم. اما خب همیشه هم که نباید حال کرد. این هم تجربه‌ای شد، اما تلخ که درس بگیرم دیگر با این جمع به مسافرت نروم.

همه اینها را گفتم که قبل از سفر دقیقا بدانید که هدف از سفر خودتان و همسفرهایتان چیست...

——————————

نکته دوم: آب و هوای جزیره عالی بود. در حالی که به ما خبر میرسید که فلان جا برف است و بهمان جا سرماست، من فقط یک تیشرت میپوشیدم. باد البته زیاد بود. دو سه روز هم طرفهای غروب باران آمد. اگر باران را فاکتور بگیریم (هر چند خودم باران را دوست دارم، "عشق را زیر باران باید جست") ، فی المجموع هوا بسیار عالی بود. بسیار سبک. هوای قشم آدم را سر ذوق می آورد. مخصوصا فاصله بین بندرعباس و قشم که سوار لنج شده بودیم و وسط دریا بودیم. آذر هم که آمده بودیم، همینطور بود. تابستان البته غیر قابل تحمل میشود احتمالا...

زیاد بلد نیستم درباره آب و هوا حرفهای قشنگ قشنگ بزنم. از مهر تا فروردین عالی است. استخوانها نرم میشود. بروید...

——————————

نکته سوم: قشم مردم خوبی دارد. خونگرم، آرام، بی آزار، ساکت. بومیها همه‌شان سیاه‌سوخته و لاغرند. اگر دیدی کسی سفید بود و هیکلی، بومی قشم نیست. اگر دیدی کسی شر است، بومی قشم نیست. اگر دیدی کسی بدعنق است، بومی قشم نیست. خواستم بگویم بخاطر دریا و آب و هواست، دیدم شمال هم همین آب و هوا را دارد. ولی مردمانش اینقدر خونگرم و تعریفی نیستند.

لکن شرایط اقلیمی و جغرافیایی بی شک بر روی عادات و خلق و خوی مردم یک منطقه بی‌تاثیر نیست. اما اینکه علمش چیست و تاثیراتش چیست، من نمیدانم. الله اعلم...

سنی اینجا زیاد است. صاحب آپارتمان ما هم عقیل نامی است سنی. فکر میکنم در شهرک بوستان هم که ما در آن اقامت داشتیم، اکثرا سنی اند. یک مسجد النبی هم نزدیک آپارتمان بود که مسجد سنی‌هاست، پنج بار اذان در روز بدون "اشهد ان علیا ولی الله". چندبار خواستم بروم و در آنجا نماز بخوانم، اما شرایط جور نشد.

اما چیزی که خیلی باعث تعجب من شد، دیدن مسجد فاروق اعظم، عمر بن خطاب در مرکز شهر قشم و در دل بازار قدیم بود. برایم خیلی عجیب بود که در ایران یک چنین جایی وجود داشته باشد.

راستش را بخواهید، هم ترسیدم و هم خوشحال شدم. خوشحال شدم از این جهت که در کشور ما هنوز اینقدر آزادی بیان وجود دارد که مردم مختلف با عقاید گوناگون میتوانند اعمال عبادی خود را انجام دهند. هر چند که به نظر ناقص من، هنوز تا آزادی‌ای که مد نظرم هست، خیلی خیلی فاصله داریم.

ترسم هم چندین دلیل داشت. اول اینکه موقعی که می‌خواستم با گوشی عکس بندازم، همه نگاهم کردند و طبعا سنی بودند که در آن محل و زیر مسجد داشتند کاسبی می‌کردند. ترس بعدی به خاطر جهالتی بود که گریبانگیر من است. راحت در تهران می‌نشینیم و بد می‌گوییم که لعنت بر فلان و بهمان، در حالی که از این سبک زندگی شیعه و سنی در کنار هم خبر نداریم. والله باید بترسم که اگر یک حرف منِ جاهل، باعث شود که ذره ای کدورت بین امت مسلمین بوجود بیاید. ترس بعدی هم بخاطر این طرز تفکر اهل سنت در نامگذاری خانه خدا بود که ترجیح میدهم درباره آن صحبت نکنم.
مسجد عمر بن خطاب جزیره قشم

———————————

و اما چند نکته که به صورت پراکنده به ذهنم می‌رسد:
برای حمل و نقل در جزیره می‌توانید از تاکسی بیسیم استفاده کنید. شماره تلفن ۰۷۶۳۵۰۰. می‌آیند دم در خانه و برتان می‌دارند. درون شهری هر جا که بخواهید بروید، ۵ هزار تومان می‌گیرند. اگر سر راهی تاکسی بگیرید، هزینه هر نفر هزار تومان خواهد بود. هزینه دَرگَهان البته توافقی است. درگهان کجاست؟ آن هم یک شهری نزدیک قشم است که به خاطر بازارهای فراوانش، خیلی‌ها را به خودش جلب می‌کند. با ماشین تا درگهان حدود ۲۰ دقیقه راه است.
بین فروشگاه‌های جزیره قشم هم بهترینش به نظرم سیتی‌سنتر است. محیط شیک‌تر و توریستی‌تری دارد. دلیل من صرفا همین است.
در همین سیتی‌سنتر برای اولین بار تجربه دوربین‌های واقعیت مجازی را داشتم. تجربه جالبی بود. من درباره واقعیت مجازی مطالعه چندانی نداشته‌ام. اما آینده‌پژوهان می‌گویند که آینده ما را همین واقعیت مجازی رقم می‌زند. در کتاب دنیای قشنگ نو
Brave New World نوشته آلدوس هاکسلی و فیلم Zero Theorem درباره آن‌ها به صورت داستانی توضیح داده است. جالب این است که کتاب دنیای قشنگ نو قبل از جنگ جهانی دوم نوشته شده و آن موقع از این چیزها خبری نبوده. اما پیش‌بینی هاکسلی واقعا جالب است.
دیدن فیلم من و واقعیت مجازی، با چاشنی کمی طنز البته!!! چند جا نزدیک بود واقعا به زمین بخورم. تجربه خوبی بود.

حرف خاص دیگری نیست که درباره سفر بزنم. چون اتفاق خاصی نیفتاد. از پنج شش روز رفتن از این پاساژ به آن پاساژ که چیز خاصی در نمی آید. البته وقتی تنها میشدم، شروع میکردم به نوشتن. جرقه نوشتن درباره چند موضوع به ذهنم رسید. ان‌شاءالله اگر عمری باشد، کاملشان میکنم...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی