ماجرای نیمروز، سینما آزادی و لذت فیلم دیدن
ماجرای
نیمروز
روز دوشنبه مورخ ۱۳۹۶/۱/۷ با برادرم به
سینما آزادی برای دیدن فیلم "ماجرای
نیمروز"
رفتیم. در ابتدا خیلی صریح میگویم که دیدن این فیلم را از دست ندهید. قسمتی از
فیلم که گروه اطلاعاتی در حال تدارک برای "زدن"( این اصطلاحی بود که در فیلم برای حمله به
خانههای تیمی منافقین استفاده میشد. اشتیاق کمال برای "زدن" خانههای تیمی باعث خنده حضار میشد) خانه
زعفرانیه هستند، احساس میکردم که ضربان قلبم تند شده است. البته دلیلش علاوه بر
فضاسازی عالی فیلم از دوران اوایل انقلاب، این نیز هست که اطلاعات تاریخی من در
مورد منافقین و اینکه موسی خیابانی( از سرکردههای منافقین ) که بود و چه کرد،
خیلی کم بود.
در پایان فیلم هم ملتی که آمده بودند، شروع کردند به دست زدن که این اتفاق برای
کمترین فیلمی پیش میافتد.
به نظرم فیلم را میتوان از چند لحاظ بررسی کرد.
اول) فیلم را میتوان از بعد تاریخی مورد بحث و بررسی قرار داد. انتقادی که میتوان مطرح کرد، این است که معمولا مسائل پیچیدهای مثل موضوع فیلم، آنقدر دارای جزییات فراوان هستند که معمولا هر پروژه سینمایی که روی این مسائل دست میگذارد، فقط میتواند از بعد خاصی به آنها نگاه کند. برای مثال ما در این فیلم فقط یک تیم اطلاعاتی را میبینیم که درباره موضوع منافقین کار میکند. اما حداقل به نظر من میرسد که در آن زمان تیمهای اطلاعاتی دیگری هم وجود داشتهاند که به طور موازی درباره همین موضوع فعالیت داشتهاند. بدون شک هنوز هم مسائل امنیتیای وجود دارد که فیلمهای سینمای ما نمیتوانند روی آنها متمرکز شوند.
دوم) دوقطبی وظیفه و احساس: این دوقطبی در
جای جای فیلم وجود دارد مخصوصا در نقش حامد (مهرداد صدیقیان) و همچنین کمال (هادی
حجازیفر، که نقش حاج احمد متوسلیان در ایستاده در غبار را هم بازی کرده بود).
حامد در شرایطی قرار دارد که عشق قدیمیاش، فریده، عضو سازمان منافقین است.
واکنشها و ریاکشنهایی که بعد از هر عملیات دارد، بازی او را جذاب کرده. همچنین
باعث میشود که با این نقش همذاتپنداری کنیم.
شاید انتهای ماجرای عشقی آنها و آن لبخند و آن مکث و سپس . . . خود گویای همه چیز
باشد. به نظرم آمد که در این دوقطبی سرانجام وظیفه است که برنده میشود و نه
احساس.
سوم) من بازی هادی حجازیفر را خیلی دوست دارم. به شدت با شخصیتش همذاتپنداری میکنم. اینکه دوست دارد که کاری انجام دهد. اینکه با اشتیاق از "زدن" حرف میزند. چون خودم به شدت در کارها اینطوری هستم. همذاتپنداری میکنم چون هر دو دنبال این هستیم که نتیجهای ملموس و عینی از فعالیتهایمان و زحماتمان در عرصه عمل ببینیم. جفتمان ذهنمان خیلی Objective فکر میکند.
چهارم) یک جاهایی از فیلم واقعا معنی و
مفهوم حرکت انقلابی را درک کردم. آدم بعضی وقتها از این پزهای روشنفکری حالش به هم
میخورد که آقا چرا اعدام کردند؟ چرا کشتند؟ چرا بردند؟
به نظر من لازم است که عدهای زیر چرخهای انقلاب له شوند. لازم است که عدهای
کشته شوند. حتی اگر بیگناه باشند.
البته فیلم هیچکدام از اینها را نشان نداد و این از جمله انتقادات من به فیلم است
که چرا نیروهای اطلاعاتی کشور را اینقدر مهربان نشان داده است؟ واقعا امنیتی که
داریم، از این همه مهربانی نشئت گرفته؟
پنجم) از بعد اجتماعی، برای ما جوانترها که واقعا هیچ سنسِ sense خاصی نسبت به سال ۶۰ و حوادث آن دوران و مفهوم منافق نداریم، فیلم میتواند یک شبیهساز عالی باشد. اینکه بفهمی نفاق چیست و این نفاق چگونه میتواند تا لایههای زیرین یک حکومت نفوذ کند. (بازی مهدی پاکدل در نقش مسعود کشمیری واقعا عالی بود)
ششم) نامگذاری فیلم و پوستر آن برای جالب
بود. ماجرای نیمروز میتواند اشاره داشته باشد به عملیاتی که در انتهای فیلم توسط
تیم عملیاتی انجام میشود. اما در رابطه با پوستر حرف خاصی نمیتوانم بزنم. شاید
منظور همان خانههای تیمی باشد که در فیلم توسط تیم عملیاتی مورد ضربت قرار میگیرد.
البته جایی خواندم که پوستر فیلم از یک فیل یا سریال دیگر کپیبرداری شده است.
پانوشت۱: اینکه در ایام عید احمد مهرانفر را در دو نقش "علیالبدل" در سریال نوروزی علیالبدل و "برادر رحیم" میبینیم، خیلی جالب است. واقعا بازیگر توانایی است.
پانوشت۲: نقد میلاد دخانچی درباره فیلم را هم میتوانید در اینجا بخوانید.