من آدم متفاوتی میشدم اگر...
باسمه تعالی
من آدم متفاوتی میشدم اگر...!
میگویم: بعضی وقتها که به گذشته اندکم نگاه میکنم، میبینم
که در مراحلی سرنوشتم بر اساس چه کنشهای کوچک و ریزی شکل گرفته است.
"احساسی" زودگذر، یک "آری" یا یک "نه"، یک
"تصمیم" که پایههایش مشخص نیستند. یک "دیدار" ، یک
"جاذبه" ناخودآگاه که هیچوقت دلیلش را نفهمیدهای. رفتارهایی بر اساس یک "احتمال"، فقط یک
"شاید" ساده!!!
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر محمد محتشمی، مشاور دوره راهنماییام، که من به دفعات از او به عنوان یکی از تاثیرگذارترین اشخاص زندگیام (تا اینجای کار) یاد کردهام، در زندگیام نبود.
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر بهنام رمضانی، مشاور سال اول دبیرستانم باعث نمیشد که در آن مدرسه با آن ویژگیهای خاص ثبت نام کنم.
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر رفقای دوره دبیرستانم در زندگی من نبودند و طعم یکرنگی و صداقت را با آنان تجربه نمیکردم.
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر کلاس ادبیاتم در همان ترم یک دانشگاه با دکتر قیدی نبود و دکتر قیدی هم از طرفداران متعصب مولانا نمیبود.
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر همان اوایل دانشگاه، به جای این که از رفقای قدیمی مرتضی کیانی را ببینم، یک فرد دیگر را میدیدم. (جالب اینکه به تازگی هم او را خیلی کم میبینم، انگار فقط آمده بود تا سرنوشت من را تغییر دهد! )
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر در آن جلسه حزباللهیهای دغدغهمند شرکت نمیکردم و یا کلا به دفتر بسیج دانشگاه پا نمیگذاشتم!
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر در جواب آن دخترخانمی که از من پرسید آیا میتوانم با شما خودمانی حرف بزنم، میگفتم آری! ( البته "نه" هم نگفتم، گفتم شما هرطور راحت هستید حرف بزنید ولی من شما را "شما" خطاب میکنم، واقعا هم برایم فرقی نداشت که من را چه صدا بزند. زیاد به این چیزها فکر نمیکردم! و واقعا هم چه لزومی دارد آدم با کسی که حتی یکبار هم قیافه او را در فاصله پنجاه سانتی خود ندیده، خودمانی شود؟ )
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر بعد از چندبار که دوستانم گفتند: برای فعالیت در مرکز کارآفرینی دانشگاه، باید پیش خانم رحیمی بروی، برای یکبار هم که شده پیش خانم رحیمی میرفتم!!! ( حتی نمیدانم خانم رحیمی چه شکلی است! )
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر سیدمجتبی هیچوقت درخواست من برای فعالیت در جامعه اسلامی را پیگیری نمیکرد. ( این اتفاق برای یکی از دوستان افتاد. چند وقت بود که به من پیام میداد که میخواهم بیایم و در جامعه همکاری کنم. به دلیل شلوغی زیاد نمیتوانستم با او قراری بگذارم. آخر سر هم رفت و نامزد انجمن مستقل شد، رای هم آورد! )
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر در اتوبوس راهیان نور، سیدحسین قریشی به طور اتفاقی کنار من نمینشست و از آنجا باب آشنایی باز نمیشد.
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر پیشنهاد یکی از دوستان که گفت: بیا و در استارتاپ ما فعالیت کن، میپذیرفتم و یا پیشنهاد دوست دیگری که بیا و در فلان شرکت مشغول به کار شو و به طور کلی هر پیشنهادی که به نحوی به درآمد مربوط میشد.
*) من آدم متفاوتی میشدم اگر با امیر هرمزینژاد در کلاس دکتر قیدی آشنا نمیشدم.
و دهها چیز دیگر که میتوانم به آنها اشاره کنم. گاهی شاید به جای لبخند اگر اخم میکردم، آدم دیگری بودم. شاید اگر به جای حرف زدن، سکوت میکردم آدم دیگری میشدم. شاید اگر اعتماد نمیکردم، شاید اگر احساسات خودم و اطرافیانم را بیشتر میشناختم و درک میکردم، شاید..
شاید اگر این "اگر"ها، فرای "اگر" بودند، شاید اگر همه این "شاید"ها چیزی بیشتر از یک "شاید" بود، آدم دیگری میشدم.
بیست سال و سه ماه و هشت روز از عمر من میگذرد. بیشک تا آخر عمر باید با هزاران "اگر" و "شاید" دیگر، دست و پنجه نرم کنم!