اولین روزهای شریف
روز اول دانشگاه را دقیق بهخاطر دارم. مطلقا کسی را نمیشناختم. یادم میآید که حتی دانشکدهمان را هم به سختی پیدا کردم. چند صحنه خندهدار هم بهخاطر دارم. مثلا یادم میآید مثل ابلهها، از یکی از بچهها در همکف ساختمان ابنسینا پرسیدم: ببخشید آقا، دستشویی کجاست؟ به گمانم آن لحظه هیچ تصور نمیکردم که حداقل برای دو سال، آن ساختمان و کلاسهایش و دفتر جامعه اسلامی شریف، برای من مثل خانهی دوم یا حتی خانهی اول خواهد بود.