۲۳ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۵
دریای رنگی
باسمه تعالی
دریایی به رنگ جهل
... و من در دریایی از رنگها بودم. دریایی طوفانی و آرام. که در عین سکون، سخت متحرک بود ودر عین تحرک، سخت ساکن بود. دریایی هفت رنگ، رنگهایی زیبا.
... و دریغا که میپنداشتم که آزادم، که چشم من است که رنگها را میسازد و آنها را تمیز میدهد و چه غلط بود این پندار من. فکر میکردم که من هستم که این دریا را مسخر خود کرده ام و منم که بر این دریا فرمانروایی میکنم حالآنکه من اسیر بودم و هستم. چشمم بسته بود و آن را باز کردم و دیدم که نمیتوانم این الوان را از یکدیگر تشخیص دهم. دیدم که جز دو رنگ وجود ندارد و سیاه است و سفید و چه سخت است تشخیص آنها و چه سخت است که دیگر نمیتوانی سیاهی را از سفیدی تشخیص دهی و چه سخت است آنگاه که از خود میپرسی، کدامیک سیاه و کدامیک سفید بود؟؟؟