سفرنامه عراق ۱
سفرنامه عراق
نجف
با بوی غذایی که در هواپیما پیچیده شده بود، از خواب بلند شدم. خیلی گرسنه بودم. حدود ۱۲ ساعت چیزی نخورده بودم و همین عامل کافی بود که حتی غذای نه چندان داغ و دلچسب هواپیما هم برایم خوشمزه باشد. از صادق سلمانی که کنارم نشسته بود پرسیدم که چقدر خواب بودم، گفت حدود یک ربعی. خیلی تعجب کردم. خودم فکر میکردم که حداقل یک ساعت خوابیدهام. شارژ شده بودم. پرواز از آنچه که فکرش را میکردم، کمتر طول کشید. تقریبا یک ساعته به مقصد رسیدیم. فرودگاه نجف. در تمام مدتی که در هواپیما بودیم، مانیتور هواپیما یک مداحی و سرود خستگیآور و پرملال را پخش میکرد. وقتی که هواپیما به زمین نشست و توقف کرد، ملت همیشه عجول، مثل همیشه، به سرعت از صندلیهایشان بلند شدند که پیاده بشوند. یکی نیست به اینها بگوید که حداقل صبر کنید که درهای هواپیما باز شود. تاکسی که نیست. کمی طول میکشد. آرام باشید.