۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۵
خاطرات شمال محاله یادم بره
باسمه
تعالی
خاطرات شمال
محاله یادم بره!!!
چهارشنبه (مورخ ۱۳۹۶/۱/۱۲) ساعت ۹ صبح پدرم من را از خواب بیدار کرد. فقط دو ساعت خوابیده بودم. تا ۷ صبح بیدار مانده بودم. بهخاطر این اینترنت شبانه نامحدود. بیدارم که کرد یک نگاهی به قیافه من انداخت و خندید. فکر میکنم بهخاطر واکنش سریعم در بیدار شدن از خواب بود. رفتم کنار شومینه. با صورت رفتم توی بالش بغل شومینه. آنجا هم نیمساعتی خوابیدم. دوباره بیدارم کرد. گفت صبحانه میخواهی؟ از خدایم بود. از بعد از سفر کربلا دیگر صبحانه نخورده بودم.
ساعت ۱۱ از خانه زدیم بیرون. من و بابا، به سمت شمال...