شهرآشوب | یادداشت‌های سینا طاهری

یادداشت‌های یک انسان معمولی

شهرآشوب | یادداشت‌های سینا طاهری

یادداشت‌های یک انسان معمولی

درباره بلاگ
شهرآشوب | یادداشت‌های سینا طاهری

من، سینا طاهری، یک انسان معمولی، در این وبلاگ یادداشت‌ها و روزمره‌نویسی‌های خود را با شما به اشتراک می‌گذارم.

۲۷ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

۰۵ آذر ۹۹ ، ۱۹:۰۵

اولین روزهای شریف

روز اول دانشگاه را دقیق به‌خاطر دارم. مطلقا کسی را نمی‌شناختم. یادم می‌آید که حتی دانشکده‌مان را هم به سختی پیدا کردم. چند صحنه خنده‌دار هم به‌خاطر دارم. مثلا یادم می‌آید مثل ابله‌ها، از یکی از بچه‌ها در همکف ساختمان ابن‌سینا پرسیدم: ببخشید آقا، دستشویی کجاست؟ به گمانم آن لحظه هیچ تصور نمی‌کردم که حداقل برای دو سال، آن ساختمان و کلاس‌هایش و دفتر جامعه اسلامی شریف، برای من مثل خانه‌ی دوم یا حتی خانه‌ی اول خواهد بود.

سینا طاهری

متن زیر را برای ویژه‌نامه ورودی‌های ۹۸ دانشگاه صنعتی شریف در مهر ۹۸ نوشته‌ام. فایل کامل این نشریه را می‌توان در اینجا مشاهده کرد:

 

دوست عزیز ورودی ۹۸ دانشگاه شریف، اینجا که تو ایستاده‌ای، شروع یک مسیر چهار ساله است. چهار سالی که می‌تواند برای تو، چهل سال تجربه و درس به همراه داشته باشد. دانشگاه می‌تواند برای تو صرفا یک محل باشد برای این که صبح بیایی و بعد از ظهر بروی یا محلی برای یادگرفتن درس‌های زیاد، علاوه بر ریاضی ۱ و ۲ و فیزیک و تحقیق در عملیات و آمار و احتمال. این را به یاد داشته باش که اشتباه کردن در زندگی، همیشه هزینه دارد اما به عنوان یک سال‌بالاییِ کمی تجربه‌کرده‌ات، بر این عقیده‌ام که هزینه اشتباه کردن در دانشگاه (البته اگر مربوط به خودت باشد و نه اشتباه کردن در حق دیگری) بسیار ناچیز است. تو می‌توانی اشتباهات بزرگ و کوچکی را در دانشگاه تجربه کنی. از نوشتن یک متن غلط در نشریه دانشکده (برای مثال شاید همین متن!) تا روند اشتباه ثبت‌نام برای بزرگترین رویداد دانشجویی کشور، مسابقه گیمین انجمن علمی صنایع! اصلا فعالیت دانشجویی را همین اشتباه‌ها می‌سازد و همین‌هاست که آن را جذاب می‌کند وگرنه که این همه زحمت و عرق ریختن برای چاپ یک نشریه یا برگزاری یک برنامه در آمفی‌تئاتر مرکزی یا سالن جابر دانشکده شیمی یا سالن مرحوم جباری تربیت‌بدنی (اگر خیلی پیشرفت کنی و خفن شوی!)، اگر فقط همین عرق ریختن‌ها باشد و نتوانی تجربه کنی و اشتباه و فرصت یادگیری نداشته باشی، اصلا ارزشش را ندارد.

سینا طاهری
۰۳ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۰۶

استفراغ


باسمه تعالی


چه می‌خواهد بنویسد این جوان؟! از زندگی پوچش یا نگاه منتظر خشک‌شده‌اش بر دروازه زندگی که مگر، شاید و به ناگاه، کسی از در وارد شود و بگوید:« ای سبدهاتانْ پرخواب، سیب آوردم، سیبِ سرخِ خورشید!»

قلم چه شانیتی دارد؟ می‌شود آن را به جوهر کثافات ذهن آغشته کرد و آن را بر صفحهِ کاغذِ حافظه نشاند و نوشت؟ و آن‌گاه مِنْخَرَینِ حافظه از بویِ بدِ لجنِ آن، سراسر پر شود و چین بخورد و رودهِ روانِ آدمی چنان پیچ و تاب خورد که چهره‌اش درهم رود و آن‌گاه از معدهِ تهیِ انباشته از لجن حیوانات و نباتات، زرداب و استفراغ بالا آورد و باز هم با همین کثافات بنویسد و بنویسد و بنویسد و این چرخه را مدام تکرار کند تا مگر، شاید و به ناگاه، کسی از در وارد شود و بگوید:« ای سبدهاتانْ پرخواب، سیب آوردم، سیبِ سرخِ خورشید!»

این تهوع، تمام خاطرات منست، عقده‌هایی که در دل مانده و باید کنده شود و برآید و کثافت شود و بر صفحه کاغذ بنشیند. آنچه در دلم بود، حرف نشد.
آنچه در دلم بود، نگاه نشد.
آن چه در دلم بود، شجاعت نشد.
آنچه در دلم بود، احساس نشد.
آنچه در دلم بود، آنچه در دلم بود، نمانْد!
لطیف نمانْد،
زیبا نمانْد،
خنده نمانْد،
گریه نمانْد،
عشق نمانْد.
آنچه در دلم بود، از بس که بود، گندید، استحاله شد، به لجن کشیده شد و تهوع شد و آن را قی کردم بر صفحه کاغذ حافظه!

حسادت شد،
نفرت شد،
کینه شد،
زشت شد،
دیگر لطیف نبود، نرم نبود، زبر شد، سفت شد،
دیگر خدا نبود، شیطان شد.

بگذار آنچه در دلم هست، زیبا نگاه دارم! عشق نگاه دارم. بگذار آن را احساس کنم، بگذار آن را بروز دهم، بگذار آن را بچشم و بچشانم،
بگذار همه چیز خدا بماند،
شاید یک روز به خورشید رسیدم. از میوه آن بچینم. فریاد بزنم:« ای سبدهاتانْ پرخواب، سیب آوردم، سیبِ سرخِ خورشید!»

 


سینا طاهری


باسمه تعالی

آدم معمولی گناهی ندارد، او فقط معمولی است.
اگر گناهی می‌کند، بگذارید به حساب جبر محیطش که او را معمولی بار آورده است.

آدم معمولی قیافه خاصی ندارد، حتی کریه المنظر هم نیست که کراهت وجهش نظری را به خود جلب کند.

نه خوش هیکل است نه بد هیکل، نه خوش صداست و نه انکر الاصوات.
هنری ندارد، حرفه ای بلد نیست، در بازار آدمها مزیت رقابتی ندارد که خریدارش باشند.

آدم معمولی کَاَنَ گوشی‌های میان‌رده سامسونگ است. لوکس نیست، پست هم نه! صفحه‌اش هم معمولا پر از ترک و خط و خش است. از دست صاحبش می‌افتد. صاحبش یکی دو روزی کمی ناراحت است. بعد یادش می‌رود. مدتی هم می‌گذرد و می‌رود یک گوشی دیگر می‌خرد.

سینا طاهری
۱۱ دی ۹۶ ، ۲۱:۰۴

خواسته‌های معمولی

باسمه تعالی

خواسته‌های معمولی، خیلی معمولی!

 

خیلی عجیب است که معمولی‌ها کسی را داشته باشند که بتوانند ساعت‌ها با او درباره همه چیز صحبت کنند؟

خیلی عجیب است که احساساتمان را، از متعالی‌ترین آن‌ها تا پیش‌پاافتاده‌ترینش با کسی در میان بگذاریم؟ بدون تعارف، بدون خجالت و بدون این‌که کسی نقشی بازی کند؟

سینا طاهری
۰۷ دی ۹۶ ، ۱۲:۲۹

معمولی، معمولی، معمولی

باسمه تعالی

معمولی، معمولی، معمولی

 

من یک انسان معمولی هستم و با ظاهری معمولی. قد متوسط، هیکل متوسط. چشم‌ و بینی و لب معمولی و تقریبا هیچ نکته خاصی درصورتم یافت نمی‌شود. (البته شاید بتوان چشم‌های روشن را نکته خاصی دانست)
مادرم معمولی است، پدرم معمولی‌تر! معمولی‌زاده‌ام و فرزند معمولی‌زاده‌ها!

سینا طاهری
۳۰ آذر ۹۶ ، ۱۶:۳۸

بعد از زلزله

باسمه تعالی

وقتی زلزله آمد...

 

وقتی زلزله آمد، به خیلی چیزها فکر کردم. به خیلی چیزها و احساس می‌کنم که این «خیلی چیزها»، شاید (( می‌گویم شاید، بلکه پل‌های پشت سرم قابل عبور بمانند!!! )) نقبی باشند به درون من و آنچه که در آن می‌گذرد. انگار این «چیزها» خیلی وقت بود که فرصت ظهور و بروز پیدا نکرده بودند.

سینا طاهری
۱۲ آذر ۹۶ ، ۱۵:۲۲

ظلم با سلاح سکوت

ظلم با سلاح سکوت

جمله باید کوتاه باشد و رئال. هرچقدر کوتاهتر باشد، ذهن را کمتر وارد پیچیدگی‌های کلامی می‌کند و پیام جمله مستقیما و بدون گذر از پستی بلندی‌های ادبی، بر ذهن مخاطب می‌نشیند.

جملات بعضی اوقات شمشیر هستند، می‌برند. کلام می‌شود سلاح!
کلام هرچقدر کوتاهتر، تاثیرگذارتر، برنده‌تر!

جملات باید میل کنند به صفر، باید تا می‌توانند کوتاه شوند تا آنجا که دیگر نباشند... کلام در انتها باید تبدیل به سکوت شود...
آن وقت سکوت می‌شود یک اسلحه، تیز و بران!

سکوت آن وقت می‌شود سلاح که از بی‌تفاوتی باشد، از بی‌اهمیتی باشد،
سکوت اگر سلاح شود، اگر ببرد، آن را مجروح می‌کند که سخت به کلام تو نیاز دارد.

سکوت رنگ ندارد، اما سریع رنگ می‌گیرد. اگر در برابر ظلم باشد، می‌شود از رنگ ظلم،

ساکت می‌شود ظالم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مطلب را برای نشریه دانشجویی عطش نوشتم. حدود ۲ ماه پیش

سینا طاهری
۱۹ مهر ۹۶ ، ۲۱:۱۸

سرگیجه


پوستر فیلم سرگیجه
باسمه تعالی


ورتیگو


سرگیجه (vertigo) نام فیلمی است به کارگردانی آلفرد هیچکاک که در سال 1958 ساخته شده است. در این فیلم هیچکاک برای انتقال حس سرگیجه شخصیت اول داستان به مخاطب از تکنیک "دالی زوم" استفاده کرده است بدین معنا که با زوم کردن لنز دوربین روی سوژه و از طرفی عقب بردن دوربین فیلمبرداری، بیننده دچار حس سرگیجه می‌شود.

سینا طاهری
۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۵۴

چالش حقیقت


باسمه تعالی

حقیقت

+ چقدر احساساتی هستی؟
- به نظر خودم خیلی احساساتی هستم، اما فیدبکی که از دیگران دارم این هست که چندان احساساتی نیستم! به خاطر اینکه معمولا احساسات خودم را بروز نمی‌دهم.

+ از چی پشیمانی؟
- طبیعتا بعضی چیزها هستند که وقتی به یادشان میفتم، تمام وجودم از پشیمانی می‌سوزد. اگر بخواهم تک تک نام ببرم، باید به خیلی چیزها اشاره کنم، خیلی... اما به همه این تلخی‌ها به چشم تجربه نگاه می‌کنم و الان از اینکه آنها را انجام داده‌ام خوشحالم...

سینا طاهری